SaniMemoirs.com

Title

خاطرات سانی

Description

هميشه به اين بد اخلاقي نيستم. ديروز روي مود خنده و حرف نبودم! آدمي هم نيستم كه بتونم به زور بخندم! ديروز خودم هم حس كردم كه كمي نه! زياد اخمو بودم! اوه نمي دوني عكسا چه شكلي شده! من كه همش @ افتادم!

اوووووم! از كجا شروع كنم؟ خوبه يه راست بريم سر اصل مطلب! چند روز پيش نگار كامنت گذاشته بود كه ساني شماره تلفنتو بذار من ايرانم و مي خوام ببينمت! خلاصه منم رفتم و تلفنمو گذاشتم و منتظر شدم تا اينكه 3 روز پيش ديدم موبايلم زنگ مي زنه با يه شماره نا آشنا برداشتم و ديدم كه اااااااااااااااااااا نگاره! قرار گذاشتيم و ديروز ساعت 7:30 عصر ديدمش! همونجوري كه از نوشته هاش تصورش كرده بودم يه دختر خوشگل و شيطون كه شيطوني از سر و كله اش مي ريخت. نگار با خواهر گلش اومده بود كه اونم دست كمي از نگار نداشت! معلوم بود حسابي شيطونه ولي يه كم كسالت داشت و شيطونيهاش به خاطر كسالتش كمتر از نگار بود. خلاصه كه با ديدن اين دختر نازنين و خواهرش سرشار از انرژي شدم تموم مدت مي خنديدم و نيشم تا بناگوشم باز بود.

شيطون گير داده بود به لپاي من! مي گفت چه لپاي سفتي داري! فقط يه جا نمي دونم چرا نتونستم احساساتمو كنترل كنم و يهويي هق هقم دراومد ولي گريه خوشحالي بود از اينكه يه دوست و خواهر جديد پيدا كرده بودم. اينقدر جذب اين دو تا خواهر نازنين شده بودم كه نزديك بود برم زير ماشين! خيلي خوب بود! آرش هم كه اين وسط زنگ زده بود و شاهده كه چقدر خوشحال بودم! فكر كن ببين چقدر خوبه كه يه دوستي مجازي به يه دوستي حقيقي خيلي خوب تبديل بشه و تازه نگار كه ميره هنوز نسرين هست كه بتونم گاهي ببينمش.

read more

Contact

Additional Information

Related Domains

External Links





Retrieved from "http://aboutus.com/index.php?title=SaniMemoirs.com&oldid=24797068"